باز هم زينب ميان حراميان
عمه جان یاد دارم وقتی می خواستید از مرکب پیاده شوید
عباس زانو میزد و شما پا روی زانوی عباس میذاشتید و از
مرکب پیاده می شدید جوانان بنی هاشم دورتان حلقه میزدند
تا مبادا چشم حرامیان به شما بیافتد!
یه روزی هم تو کوچه های شام تک و تنها به شما
جسارت کردن و.......

و باز هم امروز ؛ نوادگان همان حرامیان دورت را گرفته اند...
از حیدر و فاطمه و حسن و حسین و عباس هم دور هستی...
عمه جان اگر مشتی از خاک حرمت جا به جا شود به خدا
قسم ؛ به خدا قسم ؛ ما همه علی اکبرت میشویم!

+ نوشته شده در جمعه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:43 توسط حامد شیوندی
|
دل خورشید محک داشت؟!